سلام به همه ی دوستای گلم به وبلاگ ماخوش اومدین این وبلاگ برای شماهاساخته شده یعنی امیدواریم که ازش خوشتون بیاد راستی مااینجابه نویسنده نیازداریم وازشماکه بهمون سرزدی دعوت میکنیم که نویسنده مابشین برای نویسنده شدن به ماخبربدین منتظرتون هستیم
لعنت به تو ای دل
که جایی جا می مانی
که تو را نمیخواهند...
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . ..
یاد روز هایی می افتم که به تو میگفتم عزیــــزم
و تو چه شیرین می خندیدی...
کاش همان موقع میفهمیدم به حماقت من میخندی....
و حالا ... حالا... به هرکس که میگویم عزیزم ،
اول از حماقت خودم کاملاً مطمئن میشوم...
از زمانی که میخ نگاهت شده ام...
مدام بر سرم میکوبی
..........................................................................
کار از پــُـک و نخ و بسته و باکس گذشته...
این روزها کیلومتری دود میکنم خاطراتت را..
..........................................................................
گاهي فقط بوي يك عطر ، يك تشابه اسم !
براي چند لحظه ...
باعث ميشه دقيقاً احساس كني ،كه قلبت داره از تو سينه ات كنده ميشه ...
قبول دارین این حرف منو؟ :(
...........................................................................
فال حافظ زدنت از پى دلتنگى كيست؟
ما كه هر لحظه به ياد تو و دلتنگ توييم..
گاه جلوی آینه می ایستم. . .
خــــــــــــودم را در آن میبینم. . .
دست روی شانه اش میگذارم و می گویم. . .
چه تـحــــــــــــملی دارد دلـ ـ ـ ـت. . . .
چقدر عجیب است دریا...
نهفته ای پشت هزار اما و اگر
اگر نباشی
گم کردهی من
اگر باشی و اما دلت با دیگری…
نمی دانم چرا
لب که می گشایم انگار واژه ها گره میخورند به هم
زبانم را گم کرده ام
یا دست و پایم را !؟
چشمانت
در عین خاموشی
چقدر حرف برای گفتن دارند
و من ناتوان از برای شنیدنشان
آخر دریای چشمان تو
فرای تصور چونان من قطره ایست
اما را اگر بی خیال شویم
باید اعتراف کنم
تو را
می توان دوست داشت
می شود عاشق شد
اگر دلت را
حتی
ذره ای میل من باشد
گاهی کامل فراموش می کنی
و بعد می بینی که
باید منتظر می ماندی
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی
که می فهمی زودتر از این ها
باید فراموش می کردی
همه چیز خوب بود . . .
فقـــــــــــــــــط
عشقمون مثــــل حلقه های قلیون
اول بــزرگ بود و
بعــــــد محــــــو شد ...........!
به هر کس محبت میکنم جانم فدا
مثل عقرب میزند نیشم نمیدانم چرا؟!
نشستی عاشقانه در دل من ، کشیدی خط عشق بر ساحل من
شکستی حرمت دریاشکن را ، چه کردی بی وفا با این دل من
این هم از یک عمر مستی کردنم / سالها شبنم پرستی کردنم
ای دل غصه هر جدایی را بخور / چوب عمری باوفایی را بخور
ای دل دیدی که ماتت کردو رفت / خنده ای بر خاطراتت کردو رفت
من که گفتم این بهار افسردنیست / منکه گفتم این پرستو رفتنیست
آه عجب کاری بدستم داد دل / هم شکست و هم شکستم داد دل
این شعراروبهترین داداشم نوشته من ازش تشکرمیکنم که
باشعرای اون میتونم وبموزیباکنم
داداش محمدرضادوست دارم
{دیشب وقتی باهات حرف میزدم یه بغضی تو گلوت بود گفتی ترکت
میکنم نمیدونستی که عشقت تو دلم هنوز موند/همون شد،هر حرفی
که میزدی برام مثل یه خنجره عمود بود/با تک تک کلماتت با تک تک
حرفات کاش میدونستم که این خاطره ها یه روز میره بر باد/گفتی ندارم
لیاقتتو بیخیالم شو نمیدونستی بدون تو میمیرم چون،شک داشتی بهم
حالا یادت میاد؟،گفتی عشق یکی دیگه رو داری تو دلت زیاد/قسم
خوردم حتی به جون تو اما باور نکردی میخوام بمیرم خب/کجاس اون
همه عشقو محبت که میگفتی زندگیتم آخه بی مروت/نمیدونستی
زندگی بی تو محاله یه روز بی تو بودن واسم مثل یه ساله/دیگه نمیتونم
بنویسم بیشتر از این ولی بدون که بدونه تو مردم پس این باشه آخرین
حرفم به تو:خوش بخت شی میرم از زندگیت...}
اینم یکی دیگه:
میدونم که شاعر نیستم،میدونم قلم شکسته،ولی تو هوای بارونی یه
غبار رو دلم نشسته،یه غبار از جنس یک غم یه غبار از جنس ماتم،داره
بغضم میترکه کسی نیس برسه به دادم،شعرم غمگین شده چون دل
من تنگه براتو داره میگیره بهونه واسه ی خندیدناتو،واسه اون لحظه ی
دیدار دل من شده گرفتار،دل من یه خورده صبر کن صاحبت میمیره این
بار
وآخریش:
من یه پسر تنهام که با این همه دختر بودم رفیق،ولی تهش سهم بازوم
شده یه بسته تیغ/خیانت شده عادت،با این همه نامرد،من کردم باور،که
نیس حتی داور،خدا هم شده گوهر/که کمیابه تو ذهنم/همه جا من تو
فکرم/که تیغ و خیانت دارن رابطه یک به یک/باور نداری؟بیا بکنم ذکر
یک/داستان تلخ از کل زندگیم،تا بفهمی زیر تیغیم تا زنده ایم/توی 5
سالگی که مادر فداکاری کرد،جلوی چشمام داشت جون فدا میکرد/من
مونده بودم تنها و بی کس،شبا واسه من لالایی بخونه کی پس؟/یه قلم
تو دستمه،کلی بغض تو حرفمه،خیانت ها بسمه،کلی درد تو قلبمه/یادته
میگفتی که دوست دارم؟،قبل خواب دیشب من بوست دادم/یادته که
میگفتی عمره منی؟،کاش میدونستم ازم دل میکنی/از خدا خواستم
هیچوقت غم نداشته باشی،توی زندگیت هیچی کم نداشته
باشی/نفرینت نمیکنم ما فرق داریم باهم/تو خوش باش،منم سر میکنم
باغم
باتشکرفراوان ازداداش خوشملم مخلصیم داداشی
روزگار روي خوشي به روي من نشون نداد
هر چي آوردم به دست ازم گرفت امون نداد
سرنوشت من اينه از دست غم ديوونه شم
روزگار به دل من سهمي به جز امون نداد
گاهی آدمهای تنها خیلی خوش شانس هستند...... چون کسی رو ندارن که از دست بدن.......
کاش بدونی نبودنت,ندیدنت,یا رفتنت هرگز بهونه نمیشه واسه از یاد بردنت.(همیشه بیادتم)
مي گويند:
همانگونه كه لحظه آشنايي ساده و شيرين است
لحظه وداع تلخ و غم انگيز است.
مدتها انديشيدم كه چگونه لحظه آشنايي مي تواند شاد باشد.
مي دانستم لحظه وداع تلخ است اما تلخي آنرا نچشيده بودم،
اما، اما آنروز هر دو را باهم احساس كردم.
در تو نگريستم، نگاهت با اوايل فرق داشت.
هنگامي كه از كنارم گذشتي بي اختيار زمزمه كردم:
چه راست گفته اند زيرا توانستي در يك لحظه شيرين بودن آشنايي و تلخي وداع را يكجا به من بنماياني.
با خود عهد كردم فراموشت كنم
نفس هــــــــــايم را حبس كردم
پــرده اي سياه به يادت آويختم
زنـــــــــــدگي را فراموش كردم
شـــــــــــــايد فراموشت كنم. . .
خـــــــــــاطراتت را آتش زدم
به عشــــــــق نفرين كردم
رويــايــــــــــت را نـابـاورانه
به دورتــــــــــــرها ريختم
تـــا آسمان كابوســــها
پــــــــــــــــــــرواز كردم
شايد فراموشت كنم
اما . . .
ميروم از شهر تـو آخـر دگــــر عشقي نمانده
يادتو چون يادگار زخمي به قلب من نشانده
گـــم شدن در عشق بيهوده تو ديوانگي بود
اي دلِ تنـــــــها نديدي دشمن تو خانگي بود
عمري من شب زنده دار قصه عشق تو بودم
صــــــــدترانه عاشقانه از تو وعشقت سرودم
بعد از اين اي بي وفـــا عمر وفاي من گذشته
قصر روياهــــاي من در سينه ام ويرانه گشته
نه دگر با تو بسازم
نه به آه تـو بسوزم
نه دگر نگاه غمگين به گذرگاهت بدوزم
نه دگر يادت كنم من
نه سراغت را بگـيرم
نه دگر اشكـي بريزم
نه زخــــنجرت بميرم
ميگذارم پشت ســـــر افسانه ات را اي غريبه
آن نـــگاه عاشقانه در دو چشـــــــــم تو فريبه
مي روم از روزگارت چون گذشــته ها گذشته
دستِ سرنوشت سرانجامي دگر برما نوشتهميروم از شهر تـو آخـر دگــــر عشقي نمانده
يادتو چون يادگار زخمي به قلب من نشانده
گـــم شدن در عشق بيهوده تو ديوانگي بود
اي دلِ تنـــــــها نديدي دشمن تو خانگي بود
عمري من شب زنده دار قصه عشق تو بودم
صــــــــدترانه عاشقانه از تو وعشقت سرودم
بعد از اين اي بي وفـــا عمر وفاي من گذشته
قصر روياهــــاي من در سينه ام ويرانه گشته
نه دگر با تو بسازم
نه به آه تـو بسوزم
نه دگر نگاه غمگين به گذرگاهت بدوزم
نه دگر يادت كنم من
نه سراغت را بگـيرم
نه دگر اشكـي بريزم
نه زخــــنجرت بميرم
ميگذارم پشت ســـــر افسانه ات را اي غريبه
آن نـــگاه عاشقانه در دو چشـــــــــم تو فريبه
مي روم از روزگارت چون گذشــته ها گذشته
دستِ سرنوشت سرانجامي دگر برما نوشته
اگر احلام و روياهاي شيرين محبت، از ميان سايه هاي حزن انگيز حقايق خشك و بيروح زندگي سربرنياورند، و اگر انوار آسماني عشق لطائف انديشه و خيال را بجهان پرآشوب و نازيباي ما نكشانند، كدام پرتو مقدس دلهاي افسرده و خاموش ما را گرم و فروزان خواهد ساخت و كدام دلي ياراي طپيدن و زنده ماندن را خواهد داشت؟...
كيست كه بي روشني عشق و آرزو زندگي كند؟
اگر دلها به ياد يكديگر نلرزند، اگر لبها به روي يكديگر نلغزند، اگر دستهايكديگر را نفشارند، اگر چشمها از شوق وصال نمناك نگردند، اگر رويا و خيال محبت ما را فراموش كنند و بالاخره اگر شور و جذبه و دلباختگي دلهاي خسته ما را تنها گذارند شعله هاي زندگاني خاموش مي شوند و پرده هاي رنگارنگ هستي تاريك و ناپديد مي گردند.
اگر نسيم جانفزاي آرزو تخم محبت را در قلوب بينواي ما پراكنده نسازد زندگانيهاي ما برباد خواهند رفت.
اگر عشق از دل ما بگريزد، جان نيز از كالبد ما ميگريزد، اگر عشق از جهان رخت بربندد كانونهاي درخشان هستي سرد و خاموش ميشوند...
آشيانه اي كه از محبت خالي مي گردد، ويرانه نكبت بار و ظلماني مي شود، هرگز در جهاني كه از نعمت ديدارهاي شوق انگيز، زمزمه هاي دلفريب و راز و نيازهاي ابدي عشق و پاكبازي محروم مانده است، از زندگاني و حيات، اثري نتوان يافت...
پس بيائيد تا يكديگر را دوست بداريم...
بيائيد تا دلهايمان را به مهر و محبت هاي آسماني بسپاريم، زيرا گذشته از همه چيز زندگي سواي عشق، حقيقت زيبائي ندارد تا در پي آن رويم و بدان دل خوش سازيم.
زيرا آنكس كه به قلبش هماي عشق راه نيافته مجسمه بي روح و بي ارزشي است كه از وجود خويش لذت نميرد و هرگاه به حقايق حيات خود بنگرد بناگاه متوجه حقيقت تلخي خواهد شد بدين معني كه در ميابد چيزي در زندگي كسر دارد و آن عشق است.
راستي اگر عشق نبود چگونه اين عمر دور و دراز را طي مي كرديم؟
براي چه بر مي خاستيم و براي كه مي نشستيم و بار اين زندگي يكنواخت و طولاني را چگونه به تنهائي بدوش مي كشيديم؟؟؟
((عشق مدار زندگي و شيرازه اميد و آرزوست،
عشق زندگي است و ما زنده ايم.))
دلم خوش بود تقدیرم به دست تو رقم خورده
کسی جز دست نا اهلان دل ما را نیازرده
دلم خوش بود با عشقت غم دنیا حریفم نیست
شنیدم عاقبت گفتی که عاشق مثل من کم نیست . . .
گفتی دوست دارم! گفتم به اندازه چی؟ گفتی به اندازه اسمان
گفتم: به وسعت همان؟ گفتی: دریا
گفتم: به عمق همین؟ گفتی به عمق دلم که بزرگتر از هر دریایی است.
حالا که مدت ها گذشته می بینم دلت واقعا عمق دارد چون چند نفر دیگه هم بعد از من امده اند و هنوز هم جا دارد.
اونیکه میگفت جونش به جونت بنده ، حالا داره به گریه هات میخنده
اونی که می گفت بدون تو میمیره ، دروغ میگه دلش جنس کویره
دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش ، نگو هنوز میخوای بمونی باهاش
خیال نکن بدون اون میمیری ، بزار بره نباشه جون میگیری .
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هر چه منتظر ماندم ، کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . . .