باران را دوست دارم
بی دلیل
بی منطق
بدون اختیار
دیوانه وار
مثل تو لعنتی.........
روز اول اشنایی وقنی که دیدمش بهش گفتم دوستت دارم اون گفت من هم همین طور اما اون یکی دیگه رو دوست
داشت
دیگه دیوونه شدم اون بی معرفت واسه همیشه رفت دیگه به خودم گفتم هیچ چیزی بد تر از عشق وعاشقی
نیست خدای من چه روزی بود واقعاشکست عشقی خورده بودم دیگه از زندگی سیر شدم اما یکی دیگه رو پیدا کردم
اون واقعا منو دوست داشت ومن بهش میگم زندگیمو مدیونتم تو زندگیمو بهم بخشیدی اون همیشه به من میگه
عاشقتم من هم عاشقشم حتی جونمو واسش فدا میکنم واقعا عشق اولم خیلی بی معرفت بود f میخوام بگم در کنارت ارومم
چقدرسکوت کنم (هرچه میگویی هیچ نگویم)
چقدرنبینم(هرچه خیانت کردی رانبینم)
چقدرتب نکنم(چقدرتب نکنم ازعشق دیگری)
دیروزبدترین روززندگیم بودکسی که بخاطرش عذاب کشیدم بخاطرش ازهمه رونده شدم بهم گفت که یه احمقم یه احمق که عاشقش شدم وقتی اومد پیشم دوست داشتم بزنمش ولی رفتم رفتم وندیدمش همه ی دوستام بهم گفتن که گفته بهت بگیم دوست داشتن توبه دردش نمیخوره دست ازسرش بردارخیلی داغون شدم دلم میخواست دادبزنم بغضم گرفته بودسرامتحان همش فک میکردم فک کنم ردبشم دعاکنین برام اگه ردشم دیگه مدرسه نمیرم بابام نمیذاره برم برام دعاکنین
I love all the stars in the sky, but they are
nothing compared to the ones in your eyes
من تمام ستاره های آسمون رو دوست دارم ولی
اونا در مقایسه با ستاره ای که در چشمان تو
میدرخشه هیچند !
Can I say I love you today?
If not, can I ask you again tomorrow?
And the day after tomorrow?
And the day after that?
Coz I’ll be loving you every single day of my life.
میتونم امروز بهت بگم دوستت دارم ؟؟اگه نه ..میتونم فردا بهت بگم یا پس فردا؟؟یا
روزهای بعد؟؟
واسه این که من هر روز از زندگیم تو رو دوست دارم
Don’t go for looks , they can deceive
Don’t go for wealth , even that fades away
Go for sum1 who makes u , smile becoz only a smile makes
a dark day seem bright
دنبال نگاه ها نرو ، ممکنه فریبت بدن
دنبال ثروت نرو ، چون حتی ثروت هم یه روزی نا پدید میشه
دنبال کسی برو که باعث میشه لبخند بزنی ، چون فقط یه لبخنده که میتونه
باعث بشه یه روز خیلی تاریک، کاملا روشن به نظر بیاد
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است من که به معجزه عشق تو ایمان دارم میکشم آخرین دانه کبریتم را در باد هر چه باداباد
سالها پیش از کنار دریا عبور کردی اما امواج هنوز برای دیدن جا پایت تا ساحل میروند و برمیگردند
وقتی گلدان شکست مادرم گفت: حیف بود پدرم گفت: قشنگ بود خواهرم گفت: مال من بود مادربزرگ گفت: دوستش داشتم ولی وقتی دلم شکست همه سکوت کردند
همیشه رفتن، رسیدن نیست اما برای رسیدن باید رفت حتی اگر تمامی کوچههای زمین بنبست باشد راه آسمان باز است
ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ، نگاهی هم به قلب من بینداز
ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ، حس کن هوای نفسهایم را …
ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ، مرا در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن ، از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم…
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو….. از داشتن تو…اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را می ستایم
يادت ميياد روزي که اون گل رو بهم دادي گفتي که گلها بي معرفتن زود خشک ميشن واز پيش آدم ميرن ولي اشتباه کردي چون گلي که تو بهم دادي اونجاست روي ديوار يه کسي خشک شده ولي ترکم نکرده باهام مونده ولي توچي ....؟ گل هست ولي تونيستي تو رفتي تو بي وفا تر بودي
دیگه خسته شدم ازهرچی عشقه ازهرچی دردوغمه بابامنم آدمم بسه دیگه خدانمیخوای ولم کنی مگه به درگاهت چه گناهی کردم مگه جزیه دخترتنهاوغمگین چیزه دیگه ایم که همه تنهام گذاشتن تنهایی بسه خداخستم به قرآن بذاریه روزخوش داشته باشم نذاراشکام بریزه چقدرسادم که هرکی هرچی میگه گریم میگیره اصلاکی عشق واول فهمید
خدامگه نمیشنوی هق هقمو نمیبینی بغضم نمیبینی اشکاموچراازت دورم خدا
انهاکه گفته اند"دوری ودوستی"یاطعم دوستی نچشیده اندیادرددوری
نکشیده اند!
لعنت به هرچه دوری ودوستی....!
دل من تو كه صبور بودي چرا پس بيقراري
اگر رفته دليلي داشته ...
خدا هواي بنده هاشو داره بدون قسمت نبوده
دلكم غصه نخور خدا رو داري
چه سخت است تشییع عشق روی شانه های فراموشی، وقتی میدانی پنج شنبه ای
نیست تا رهگذری بر بی کسی فاتحه بخواند!
گداشدن به در خانه ی دوست ،
قصه ی دیدن اوست و گرنه نان شب را هرگدایی دارد! دلبسته به سکه های قلک بودیم / دنبال بهانه های کوچک بودیم / رویای بزرگتر شدن خوب نبود / ای کاش تمام عمر کودک بودیم . مترسک گفت : ای گندم تو گواه باش مرا برای ترساندن آفریدند اما من عاشق پرنده ای بودم که از گرسنگی مرد . جان رفته ولی زخم جفایت نرود / تاثیر دو چشم بی وفایت نرود / فرشی ز دل شکسته انداخته ام / آهسته بیا شیشه به پایت نرود . مرا جای خودم بگذار / خودت را جای گهواره / و آغوشی تسلی بخش / کنارم باش همواره . واژه های هر کلام بی ریایم مال تو / هدیه ای قابل ندارم تا که تقدیمت کنم / هدیه ی ناقابل من چشمهایم ، مال تو . چشمم از خاطره ی ریگ پر است ، ابر من باش و دلم را بتکان . دوستی ما شبیه باران نیست که گاهی می آید و گاهی نمی آید ، دوستی ما شبیه هواست ، گاهی ساکت ، گاهی طوفانی اما همیشه در اطراف ماست . فکر نکن تو دنیا تنهایی بلکه فکر کن یه تنهاست که تو براش یه دنیایی
نیمه شبهایم ، سحرهایم ، دعایم مال تو /
از کویر آمده ام ،
در زمانهاي قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين باز نشده بود و فضيلتها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند...
ذكاوت گفت: بياييد بازي كنيم مثل قايم باشك!
ديوانگي فرياد زد:آره قبوله من چشم ميذارم!
چون كسي نمي خواست دنبال ديوانگي بگرده همه قبول كردند.
ديوانگي چشم هايش را بست و شروع به شمردن كرد:يك ... دو ... سه ...
همه به دنبال جايي بودند تا قايم شوند.
نظافت خودش را به شاخه ها آويزان كرد. خيانت داخل انبوهي از زباله ها مخفي شد.
اصالت به ميان ابر ها رفت و هوس به مركز زمين به راه افتاد
دروغ كه مي گفت به اعماق كوير خواهد رفت به اعماق دريا رفت!
طعم داخل يك سيب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل يك چاه عميق.
آرام آرام همه قايم شدند و ديوانگي همچنان ميشمرد : هفتاد و سه.... هفتاد و چهار !
اما عشق هنوز معطل بود و نمي دانست به كجا برود. تعجبي هم ندارد
قايم كردن عشق خيلي سخت است. ديوانگي داشت به 100 نزديك ميشد كه عشق رفت
وسط يك دسته گل رز و آرام نشست. ديوانگي فرياد زد دارم ميام...
همان اول كار تنبلي را ديد. تنبلي اصلا تلاش نكرده بود تا قايم شود!
بعد هم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيد اما از عشق خبري نبود.
ديوانگي ديگه خسته شده بود كه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت:
عشق در آن سوي گل رز مخفي شده است.
ديوانگي با هيجان زيادي يك شاخه گل از درخت كند و آن را با تمام قدرت به داخل
گلهاي رز فرو كرد.
صداي ناله اي بلند شد. عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد دستهايش را جلئي صورتش
گرفته بود و از بين انگشتانش خون مي ريخت.
شاخه درخت چشمان عشق را كور كرده بود. ديوانگي كه خيلي ترسيده بود با شرمندگي گفت:
حالا من چكار كنم ؟ چگونه مي توانم جبران كنم؟
عشق جواب داد : مهم نيست دوست من تو ديگه نميتوني كاري كني فقط ازت خواهش ميكنم
از اين به بعد يار من باشي.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نكنم. و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگي همراه
يكديگر به احساس تمام آدمهاي عاشق سرك مي كشيدند.
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
می گفت :
ادامه مطلب...
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند میكنند و سر هم داد میكشند؟
شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر كدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...
سرانجام او چنین توضیح داد:
ادامه مطلب...
امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود
ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم
گفتني ها را حرف زدم
كودكي ها رو مرور كردم
و زمان فراموش شد
كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود
همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...
ادامه مطلب...
امشب دل تنهای من آماده شکسته, واسه شنیدن صدات این در و اون در میزنه, امشب دلم گرفته از تنهایی,از سرنوشت, از امشبی که آسمون بازم منو تنها نوشت, مثل یه جام یخ زده دلم میخواد جاری بشم دلم میخواد کنار تو باشم و تکراری بشم........
گر نيايي تا قيامت انتظارت ميكشم
منت عشق از نگاه پر شرابت ميكشم
ناز چندين ساله چشم خمارت ميكشم
تا نفس باقيست اينجا انتظارت ميكشم
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلودش را مستى و رويا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمى نداشت
دل همان دل بود اما مست و بى پروا نبود...
سر کلاس درس معلم پرسید : هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه ؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند
* لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین
در حالی که اشک تو چشمانش جمع شده بود .
لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود *
بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .
بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن
معلم اونو دید و گفت : لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه ؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت : عشق ؟
دوباره یه نیشخند زد و گفت : عشق ...
ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه ؟
معلم مکث کرد و جواب داد : خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت : بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید
نه معنی شفاهی شو حفظ کنید و
ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم
از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم
که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم
برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه .
گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوری که بالشم خیس می شد
اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی
حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری ...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره
ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده
چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی همدیگر را میدیدم
ما با هم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم
از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم
من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن
عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی
عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی
عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری
اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن
اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت
پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد
فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود
پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم
نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه
رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش میکنم بذار بره
بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو را بزنه
من اونو به طرف درب هل دادم و گفتم بخاطر من برو ...
و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست
عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی .
بعد از این موضوع عشق من رفت
ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم
اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت
اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود :
لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم ،
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم و منتظرت می مونم
شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن
پس من زودتر می رم و اونجا منتظرت می مونم
خدا نگهدار گلکم
مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت :
خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت : آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن
ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت :
پدر و مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگانشان
لنا بلند شد و گفت : چه کسی ؟
ناظم جواب داد : نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن
پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت
ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود پیش عشقش
و من مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن ...
لنا همیشه این شعر را تکرار می کرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد